راز ...
سر به روی سینه ات می گذارم به شوخی،می گویم محمدصادق مادر را بخواباند و تو خیلی جدی شروع می کنی به " پـــیش پیــــش " گفتن و کوبیدن ریتمیک دستت به پشتم . لحظه ای چشمانم را میبندم،سینه ات مردانه است مادر جان . با کوچکی تمامش فراخ می نماید ...فراخ . سینه مرد مامن است،سینه مرد راز است،حکایت ها دارد .سینه مرد ... میدانی محمدصادقم نگرانی من از این است که تو این حرفها را زمانی خواهی یافت که همسن و سال این روزهای مادری و شاید آن وقتها خیلی دیر باشد برای شنیدن و گفتن از مرد و مردانگی . تو قبل از آنکه با «گفتار» و کلام ما تربیت شوی، پای «کردار» ما بالنده خواهی شد. تو سواد خواندن و نوشتن را چند سال بعد خواهی آمو...
نویسنده :
مامانی
10:06